دوست ندارم
وقتي اين وبلاگ رو براتون درست كردم ، اوضاع روحي خوبي نداشتم . مي نوشتم براتون تا آروم بشم . كم كم به شكرانه گذر زمان زخمم كهنه شد ، خوب نشد فقط كهنه شد ! از يادم نرفت ، فقط كمي دور شد . ولي حالا به خودم مي خندم كه چرا دارم براتون مي نويسم . شما كه نيستيد . شايد اصلا هم نباشيد . شايد همونجور كه خدا صلاح دونست كه داداشتون رو نبينم ، صلاح بدونه كه من و بابايي هيچ بچه اي نداشته باشيم . اونوقت من واسه كي نوشتم ؟ چرا نوشتم ؟ شايد باورتون نشه ، ولي يه عطش يه ولع زياد در من بوجود اومده ، يه نياز شديد كه مي خوام بچه داشته باشم ولي شرايطم واسه اين كار آماده نيست . وقتي يه ني ني مي بينم اشكم بي اختيار سرازير ميشه . ديگه نمي تونم از ديدن بچه هاي ...
نویسنده :
سمیه مهدی جو
11:39